سرافینا و شنل سیاه
سرافینا و پدرش به صورت مخفیانه در زیر زمین یک خانهای اشرافی زندگی میکنند.او به طور اتفاقی مرد شنل پوشی را
میبیند که دختر بچهای را میرباید سرافینا برای گشودن راز این اتفاق پنهانی به قصر میرود و با پسربچه ای آشنا می شود که در حل معما او را یاری میکند و با کمک هم دیگر موفق میشوند گره از راز مرد شنلپوش بگشایند
یه مرد قدبلند با شنل سیاه و قدمهای سنگین، و یه دختر بچه که داره سعی میکنه از چنگ اون فرار کنه،اما موفق نمیشهبوسیله ی شنل سیاه بلعیدهمیشه و هیچ اثری ازش باقی نمیمونه..... وقتی "سرافینا" این صحنههای وحشتناک رو توی راهروهای تنگ و تاریک عمارت میبینه، با وجود اینکه حسابی میترسه تصمیم می گیره شجاعت رو انتخاب کنه و پرده از راز مرد شنلپوش برداره. اما نمیدونه که در طول این مسیر، بزرگترین راز زندگی خودش برملا میشه... زندگی ای که هیچوقت نمیدونست چرا باید مخفیانه و دور از چشم همه، توی زیرزمین عمارت داشته باشه...
۶/