دیو دیگ به سر
اینجوری بود که اونجوری شد
داستان زبان ویژه ای دارد که مناسب مخاطب گروه سنی پیش دبستان و دبستان است و او را درگیر می کند. داستانی که هم خنده دار، هم ماجراجویانه است در ضمن کودکان به کمک این کتاب بازی می کنند و سرگرم می شوند.
در این داستان، قصه خیالانگیز و طنزآمیز بزبزکی را بیان میکند که راه گله را گم کرده و از گرسنگی سر را داخل دیگ میکند و با دیگی که بر سر دارد به روستا بر میگردد و مردم تصور میکنند او دیوی دیگ به سر است و با دیدن او پا به فرار میگذارند...
این کتاب برای کودکان بالای ۴ سال یا «نوباوه» منتشر شده بود .
در روستایی که مردمان خیلی ساده و ترسویی زندگی می کردند، چوپانی بود بنام سمندر که پسری بنام دلاور داشت. آن ها چهل بره و یک بز داشتند. چهل بره یک طرف و بز هم یکطرف! بزی شیطان و بازیگوش! روزی از روزها بزبزک از گله جا می ماند. او راه روستا را بلد است، او آنقدر می آید تا به چشمه می رسد. چند زن کنار چشمه نشسته و مشغول شستن ظرف و لباس هستند.
دیگ سیاهی هم آنجا است که داخل آن سبزی های آش چسبیده است. بزبزک سرش را توی دیگ می کند ولی دیگر نمی تواند سرش را از دیگ بیرون بیاورد و از همین جا دردسرها شروع می شود! زنان کنار چشمه با دیدن او خیال می کنند دیو سیاه دیگ به سر آمده است، و این تازه شروع ماجرا است. بزبزک در سر راه برگشتن به روستا ماجراهای عجیب و غریبی برایش پیش می آید و داستانی خنده دار و طنز آمیز را می سازد.
.
.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
بزبزک نگاهی کرد این طرفی، نگاهی کرد آن طرفی. فهمید که حسابی تنها شده است. نه از گله خبری بود، نه از صدای نی لبک سمندر. اما او راه روستا را بلد بود تصمیم گرفت برود و خودش را به صاحبش برساند”
اما این تازه شروع داستان است. بزبزک قصه ما سر راه برگشتن به روستا ماجراهای عجیب و غریبی بوجود می آورد که خواندنش برای همه جالب است.
٣٠٠
د۵٢۶ح
۱٣٨٨