حکایت افتادن شغال در خم رنگ ودعوی طاووسی کردن میان شغالان

مثنوی معنوی.دفتر سوم

دسته : شعر خوانی

شغالی به درونِ خم رنگ‌آمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد،رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او می‌تابید رنگها می‌درخشید و رنگارنگ می‌شد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. ..
شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتی‌ام، پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد.
شغالان پرسیدند، چه شده که مغرور و شادکام هستی؟ غرورداری و از ما دوری می‌کنی؟ این تکبّر و غرور برای چیست؟
یکی از شغالان گفت: «ای شغالک آیا مکر و حیله‌ای در کار داری؟ یا واقعاً پاک و زیبا شده‌ای؟ آیا قصدِ فریب مردم را داری؟»
شغال گفت: «در رنگهای زیبای من نگاه کن, مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستایش کنید. و گوش به فرمان من باشید. من نشانه لطف خدا هستم, زیبایی من تفسیر عظمت خداوند است.
دیگر به من شغال نگویید. کدام شغال اینقدر زیبایی دارد. شغالان دور او جمع شدند او را ستایش کردند و گفتند ای والای زیبا, تو را چه بنامیم؟ »
گفت :«من طاووس نر هستم.»
شغالان گفتند: آیا صدایت مثل طاووس است؟
گفت: «نه، نیست. »
گفتند:« پس طاووس نیستی. دروغ می‌گویی زیبایی و صدای طاووس هدیه خدایی است. تو از ظاهر سازی و ادعا به بزرگی نمی‌رسی.»

شرح فیلم و صوت

آن شغالی رفت اندر خم رنگ

اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ

پس برآمد پوستش رنگین شده

که منم طاووس علین شده

پشم رنگین رونق خوش یافته

آفتاب آن رنگها برتافته

دید خود را سبز وسرخ وفور وزرد

خویشتن را بر شغالان عرضه کرد

جمله گفتند ای شغالک حال چیست

که ترا در سر نشاطی ملتویست

از نشاط از ما کرانه کرده‌ای

این تکبر از کجا آورده‌ای

یک شغالی پیش اوشد کای فلان

شید کردی یا شدی از خوش دلان

شید کردی تا به منبر برجهی

تازلاف این خلق را حسرت دهی

بس بکوشیدی ندیدی گرمیی

پس زشید آورده‌ای بی شرمیی

مشخصات فیلم و صوت
شاعر : مولوی (محمد بلخی)
قالب شعر : مثنوی
اجرا کننده : پری کیانیان