هزاران آواز
پرنده ی زیبا همانند ابرها در آسمان بی پایان پرواز می کرد. ابرها را نگاه می کرد، برای بادبادک ها دست تکان می داد...
نوشته ی روژان ملا، عضو نوجوان مرکز شماره 10 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان قم
پرنده ی زیبا همانند ابرها در آسمان بی پایان پرواز می کرد. ابرها را نگاه می کرد، برای بادبادک ها دست تکان می داد، آوازی همانند سرود گل ها با حنجره ی باد سر داده بود. روی درختی نشست و مثل گلی تازه شکفته، زیبایی جهان را چند برابر کرد.
دوباره پرواز کرد، همانند بادبادکی که کودکی بازیگوش کنترلش می کند، نشست و عکس خود را در جویباری دید. شبیه گل پنبه ای بود که نوک داشت. کمی آب نوشید و دوباره آب نوشید و دوباره پرواز کرد، از آسمان پایین را تماشا کرد. از آن بالا به دخترانی نگاه کرد که آرزوهای دور و درازی را در شال خود پنهان کرده بودند و لالایی مادرانی را شنید که باد با خود می برد. از آن بالا حرف ها و دعاهای زیادی را می دید که به سوی آسمان می روند. خانه ای را دید و چند تخم سرگردان را که دور از لانه ای افتاده بودند. رفت لانه را دوباره ساخت و منتظر ماند که اگر مادرشان نیاید بشود مادر جوجه ها و برای خودش هزاران آرزو در ذهن خود کاشت...