مسابقه!!!

دسته : اجتماعی
زیر رده : داستانک
گونه : واقعی (رئال)
نویسنده : مریم احمدی

داورها گفتند: نفر اول را می گوییم که حق نفر اول ضایع نشود چون می خواهد اسمش را بشنود. نفر اول مریم فرهادی.

مریم احمدی، 14 ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فریدونکنار

شرح داستان

روزیاز روزها برگی که خیلی ساده بود همیشه به گل های دیگر غبطه می خورد. همیشه به خداگله می کرد که چرا خودش خیلی ساده و زشت است ولی بقیه زیبا هستند؟ رهگذران همیشهگل های زیبا را می بوییدند ولی آن برگ را نه و بالاخره خدا آرزوی آن برگ را برآورده کرد. دختری که عینک داشت ولی بهنظر سنش ده ساله می آمد به اردوی گیاهی آمده بود ولی تنها بود دخترهای دیگر میگفتند: او خیلی درس می خواند همیشه شاگرد اول است ولی دوستی ندارد. برگ با خودشگفت: آن دخترها به خاطر حسودی، با آن دختر عینکی حرف نمی زنند. همه ی دخترها بهطرف گل های خوشبو رفتند ولی دختر عینکی به سمت برگ آمد با خودش گفت: همه دخترهافقط زیبایی گل را می بینند نه خاصیت آن را. گل های دیگر مطمئناً در عرض دو یا سهروز پژمرده می شوند ولی این گیاه سال پیش هم این جا بود. به راهنما گفت: تا حالادر مورد این گیاه تحقیق علمی شده؟ راهنما پاسخ داد: خیر. چون گیاه زیبایی به نظرنمی رسد و دانشمندان به سوی این گیاه جذب نمی شوند. دختر گفت: می شود من این گل رابخرم؟ راهنما گفت: بعد از بازدید یک سوال در مورد گیاهان از کل دانش آموزان پرسیدهمی شود و کسی که جواب درست را بگوید می تواند یکی از گل ها را انتخاب کند و باخودش ببرد به عنوان جایزه. دختر به برگ گفت: تو حتما مال من می شوی. راهنما گفت: اینکاکتوسه و شما باید به من بگویید که این چه نوع کاکتوسی است؟ همه در فکر بودند کهدست دخترک بالا رفت و گفت: اجازه می شود من بگویم؟ راهنما گفت: بگو. دختر با شوق وذوق گفت کاکتوس مادر شوهر. راهنما گفت: عزیزم اسمت چیه؟ دخترک گفت: مریم فرهادی. بهاین ترتیب مریم تصمیم گرفت که ان برگ را بردارد. همه در تعجب بودند که این همه گلهای زیبا این جاست دست مریم چرا باید این برگ ساده را بردارد؟ حتی راهنما هم تعجبکرد و گفت: مطمئنی!؟ مریم سرش را به علامت آره تکان داد و داخل اتوبوس برگشت، تاخانه حسابی برگ را نوازش کرد وقتی رسید خانه مستقیم به اتاقش رفت. برگ از اینماجرا خیلی خوشحال بود که از فضای حسودی گلخانه راحت شده بود. برگ دید که مریم مادهای سبز رنگ را به او نزدیک کرد. برگ فکر کرد که اگر این ماده بیشتر چهار روز رویاو بماند سوراخ های اکسیژن را می بندد و هیچی نشده پژمرده می شود. ولی چون مریمعادت داشت موقع انجام کار همه چیز را توضیح دهد شروع کرد: من دو ماده مخالف را با هممخلوط کردم هر چند، چند بار اتاقم را یواشکی رنگ کردم ولی با مخلوط یک ماده دیگرجواب داد حالا با عرض معذرت فراوان می خواهم روی تو برگ زیبا امتحان کنم تا ببینمچه فوایدی دارد! برگ با کلمه برگ زیبا حس اعتماد به مریم پیدا کرد وقتی مریم قطرهای از ماده را داخل خاک ریخت. برگ خیالش در خفه شدن توسط ماده راحت شد. ده روز ازآن وقت گذشت ولی هیچ تاثیری نداشت. مریم فکر می کرد اگر از وازلین استفاده کندشاید اثر کند مریم کمی وازلین روی برگ مالید بیست روز گذشت مریم با خوشحالی ازمدرسه به خانه برگشت و دید برگ هر روزبرگ زیباتر از قبل می شود! مریم از این موضوعتوانسته بود ماده ای درست کند که دو منظوره باشد هم گیاه را شاداب تر کند و هم باوجود بسته شدن سوراخ ها گیاه هنوزپژمرده نشده بود. مریم به خاطر این موضوع خیلیوقت از خورد و خوراک افتاده بود. در حال ناهار خوردن بود که تلویزیون تبلیغ کرد وگفت: دیگر منتظر چه هستید ماده ای اختراع کنید و برنده جایزه ما شوید.یک کامپیوتر،سفر به یکی از بهترین گلخانه های کشور و سفر به مشهد مقدس. همین طور که ادامه میداد آدرس هم نوشته بود. مریم در آن زمان یک لحظه خوشحال شد که در تهران زندگی میکند ولی قبلا ناراحت بود چون آن قدر آلودگی هوا زیاد بود که گیاهی در پارک شهرپیدا نمی شد. به پدرش که به استعدادش اهمیت زیادی می داد همه ماجرای یک ماه پیش راتوضیح داد. پدر مریم و برگ را تا آزمایشگاه محل برگزاری مسابقه برد و مریم ماده رابه مسئول مسابقه نشان داد. ده روز گذشت تا این که روز پنجشنبه نتایج مسابقه رااعلام کردند. مریم به محل داوری رفت. از نفر دهم تا سوم را خواندند. اسم مریم دراین گروه نبود. گفتند: نفر سوم زیبا فراهانی. داورها گفتند: نفر اول را    می گوییم که حق نفر اول ضایع نشود چون می خواهداسمش را بشنود. نفر اول مریم فرهادی. 

مشخصات داستان