نی لبک زن

دسته : اجتماعی
زیر رده : داستانک
گونه : واقعی (رئال)
گروه سنی : ٩ تا ۱٢ سال
نویسنده : شوکت ملکی ، مربی فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان شهرستان آبدانان استان ایلام

در یک روز بهاری چوپان ،گله ها را به چرا برد. چوپان از دیدن گلها ی رنگارنگ وزیبا لذت می برد .
گله ها مشغول چرا بودند.بازی می کردندو به این طرف و آن طرف می پریدند.
همه جا گل و گیاه بود .صدای جیک جیک پرندگان همه جا به گوش می رسید. کمی آن طرفتر رود خانه ای بود . صیاد تور ماهیگیریش را پهن کرده بود .

شرح داستان

در یک روز بهاری چوپان ،گله ها را به چرا برد. چوپان از دیدن گلها ی رنگارنگ وزیبا لذت می برد .

گله ها مشغول چرا بودند.بازی می کردندو به این طرف و آن طرف می پریدند.

همه جا گل و گیاه بود .صدای جیک جیک پرندگان همه جا به گوش می رسید. کمی آن طرفتر رود خانه ای بود . صیاد تور ماهیگیریش را پهن  کرده بود . چوپان نشست و استراحت کرد  و از آنچه با خود داشت مقدارخورد . ناگهان باد بهاری وزید . باد ساقه ی نی کوچک را از زمین کندوبه هوا برد . ساقه ی نی میان آسمان چرخی خورد و به این طرف وان طرف می رفت و گل ها و دشت ها را تماشا می کرد . سری به آب رودخانه زد و از آنجا هم دور شد . صیاد ساقه ی کوچکی را دید و با خودش گفت چه خوب به درد من می خورد . انرا به تنه ی درخت می کوبم و تور ماهیگیریم را به آن آویزان می کنم. ساقه ی نی ناراحت شد و گفت ارزش من بیش از این هاست و از آن جا دور شد . باد صدای نی را به گوش چوپان رساند. چوپان خوشحال شد و نی خود را در دستان چوپان رها کرد . چوپان تا چشمش به ساقه ی کوچک نی افتاد آن را برداشت و گفت :به به ،چه ساقه ی قشنگی به درد من می خوردمی توانم  در آن بدمم و قشنگ ترین آهنگ ها را بنوازم . چاقویش را برداشت و آن را تراشید و چند سوراخ کوچک روی آن درست کرد . نگاهی به نی  انداخت و شروع به آهنگ زدن کرد . گل ها و گیاهان به وجد آمدند . چه منظره ی زیبایی بود . گل های رنگارنگ و قشنگ ، گیاهان سر سبز و شاداب . فقط منتظر نی چوپان بودند که آن هم سر وقت رسید . متشکرم باد عزیز .

تو همیشه مهربانی . تو روح را در کالبد ها زنده می گردانی و زندگی را به جریان می اندازی . چوپان نی را کوک کرد .و کم کم صدای آن میزان شد و آهنگ موزون و قشنگ آن در طبیعت پیچید . گله ها با نت آهنگ نی می چریدند و گاهگاهی هم به چوپان نگاه  میکردند. و دلشان قرص بو د . نه از دشمن می ترسیدند و نه از گرگ ابایی داشتند . دور از هیاهودر میان گل و گلزار ،در میان سبزه و سبزه زارها رقص دلنشین پرنده ها و چرندها. وه چه زیبا بود آن منظره . آری چوپان در نی دمید و دمید ،آن قدر دمید که متوجه گذشت زمان نشد . خورشید کم کم در حال غروب بود و پرنده ها و چرنده ها خیال رفتن به لانه اشان نداشتند. تا چوپان متوجه غروب شد، نی را داخل خورجینش گذاشت و همراه گله ها شاد و خندان به راه افتاد. 

مشخصات داستان
سال تولید : ۱٣٩۶
زبان : فارسی