بهار
متن ادبی در مورد آمدن بهار
چشمهایم را بسته بودم وصورتم را سپرده بودم به نسیم،احساس کردم که بویی به مشامم میرسد،بویگل،بوی پروانه و بوی بهار،همین که چشمهایم را باز کردم دیده ام به برگ نوشکفته ی درختانار افتاده احساس کردم که زمستان دارد تمام می شود و کم کم قرار است زندگی دوبارهی گل های سرخ شروع شود.داشتم شاخه ها را خوب نگاه میکردم که دیدم کمی برف های پای درختدارد کم کم آب می شود وقتی خوب دیدم گلی را دیدم که بر سردی زمستانغلبه کرده و سرمای زمستان را شکست داده، آفتاب به خوبی در آسمان نمایان بود و گوییابرهای تیره هم خبر آمدن بهار را شنیده بودند و غیبشان زده بود. حالا دیگر بهار درراه است و ننه سرما با بقچه ای از برف در حال رفتن به خانه اش است.همه موجودات خبرآمدن بهار را شنیده بودند و دست به دست هم داده اند تا سالی نو را بهتر و با امیدیپایدار همانند بهار آغاز کنند.